هستم ولی خسته م

احساس می‌کنم خمارمستی خیلی خسته است.

دیگه کسی اینجا رو نمی‌خونه...

قبلنا با دوستای وبلاگیم یه انس و الفتی داشتیم که تا یه مدت یکی نبود بقیه میومدن سراغ احوال می‌گرفتن که هی فلانی! حواست هست نیستی؟ حواست هست که ما دلنگرانتیم...

دروغ چرا منم دیگه خیلی وقته سراغ کسی رو نمی‌گیرم

چقدر درد دلایی که تو وبلاگستان برای هم می‌نوشتیم! آدمایی که هیچوقت همو ندیده بودیم و همدیگه رو دوس داشتیم

منم مث خمار خسته ام. اونقدر بالا پایین چشیدم این چندسال اخیر که واقعا نیاز دارم تغییرات اساسی تو زندگیم رخ بده

فردا یه روز سرنوشت سازه واسه من. شاید جوری که مسیر زندگیم کلا عوض شه، نمیدونم چی پیش بیاد

توکل به خدا

دعام کنید


  • سه شنبه ۱۸ مهر ۹۶

دوباره بیکاری

وقتی که یه روزنامه توقیف میشه هیئت تحریریه‌ش کجا باید برن؟

 چیکار باید کنن؟

 کی باید ازشون حمایت کنه؟
کی قراره این ضربه‌ی روحی و مالی رو که به هیئت تحریریه وارد میشه رو جبران کنه؟

بابا روزنامه‌نگار جماعت چندرغاز بیشتر درآمدش نیست... 

هیچ مدیرمسئولی حتی دلش واسه هیئت تحریریه‌ش نمی‌سوزه چه برسه به مسئولای مملکتی

بعضی مدیرمسئولا حتی بابت شوی تبلیغاتی هم شده عاشق توقیف شدن روزنامه‌هاشونن!


  • شنبه ۱۵ مهر ۹۶

لکه‌ی ننگی که پاک نمی‌شود


خبر کوتاه و وحشتناک است. حتی برای ساختن فیلم‌های ژانر وحشت هم هیچ کارگردانی به سراغ چنین سوژه‌ای نمی‌رود. مرکز فوریت‎های پزشکی زنجان اعلام کرده است که: «دست کارگر، در دستگاه گیر کرده و در تلاش برای درآوردن دستش، سر او  هم گیر می‎کند و تقریباً سر این کارگر قطع شده است.» ناگهان قلبت از کار می‌ایستد! مگر می‌شود چنین اتفاقی بیفتد؟ وزیر کار بیاید و در عوض تمام سوال‌هایی که جواب نداده درباره‌ی سطح ایمنی و میزان آموزش پرسنل در شرکت راشا کاسپین زنجان توضیحاتی ارائه دهد. اصلا مگر می‌شود چنین فاجعه‌ای را توضیح داد یا توجیه کرد؟


وقتی که پیگیر ماجرا می‌شوی درد دیگری هم بر دلت می‌نشیند تا بیش از این وزیر رفاه، کار و تامین‌اجتماعی را بازخواست نکنی! چرا که اگر مردم در رفاه بودند که به هرکاری تن نمی‌دادند! این روزها هرکسی به هرکاری تن می‌دهد. مثلا مرحوم محمد جعفری ۲۸ ساله، همان کارگری است که در کارخانه‌ی مذکور، جان خود را به فاجعه‌بارترین شکل ممکن از دست داده‌است. او قهرمان ووشو بوده و دارای عنوان قهرمانی ملی و یک مقام بین‌المللی از کشور ایتالیا است. آقای وزیر ورزش و رؤسای فدراسیون‌های رزمی بیایند و بگویند برای ورزشکارانمان چه کرده‌اند و چه حقی از قهرمانان بر گردن خود می‌دانند که هنوز ادا نشده‌است؟ اصلا خبر دارند که چنین بلایی بر سر یک ورزشکار آمده یا خود را به خواب زده‌اند؟


مرحوم «محمد جعفری» با مدال طلای ۲۰۰۵ در ایتالیا، داور و مربی فعال در زنجان، نسبتی با "محمدرضا جعفری" ملی‌پوش شاخص ووشو ندارد. محمدرضا جعفری اهل کاشان است اما محمد جعفری ووشوکار استان زنجان بود. 


فاجعه به همین‌جا ختم نمی‌شود. این بار بی‌مسئولیتی و کم‌توجهی دامان اهالی رسانه‌ را می‌گیرد و چند رسانه مجازی به اشتباه عکس «محمدرضا جعفری» قهرمان شناخته‌ی ووشو را به جای آن مرحوم منتشر می‌کنند. محمدرضا جعفری هم فیلمی در اینستاگرام می‌گذارد و خبر از سلامتی خودش می‌دهد. این فیلم در کانال‌های میلیونی منتشر شده و جای خبر اصلی و فاجعه را می‌گیرد. حالا بسیاری به اشتباه تصور می‌کنند، مرگی در کار نبوده و کل خبر، کذب است.


 ای کاش محمدرضا جعفری در ویدیوی خودش، مرگ دلخراش ورزشکار هم‌رشته‌ای را به خانواده داغدارش تسلیت می‌گفت و ای کاش اهالی رسانه بیشتر دقت می‌کردند و ای کاش وزارت ورزش حواسش به قهرمانانش بود و ای کاش وزارت کار حواسش به کارگرانش بود... ای کاش...


 کانال خمارمستی با مطالب متنوع به روز می شود...


المنة لله که در میکده باز است

زان رو که مرا بر در او روی نیاز است

خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی

وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است

                                 حضرت حافظ


  • چهارشنبه ۱۲ مهر ۹۶

چشم باز، ایستاده می‌خوابم مثل اسبی که توی اصطبله


با تمام وجود غمگینم، مثل وقتی که زن نمی‌سازه
مثل وقتی که دوست می‌میره، مثل وقتی که تیم می‌بازه
با تمام وجود غمگینم، مثل اوقات تلخ تنهایی
فکر کردن به سکس با رویا، شرم احساس زود ارضایی...


گاهی هیچکس نمی‌تونه دل آدم رو آروم کنه
پاییز شده برگهام داره می‌ریزه...
  • سه شنبه ۱۱ مهر ۹۶

لینک دو پست قدیمی عاشورایی

لینک پست شمرخوان و همینطوز پست کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا  را که بالای صفحه چسبانده بودم فعلا اینجا میذارم تا دوستان بتونند دسترسی داشته باشند و احیانا اگر کسی خواست پاسخ کامنتهاش را بخونه راحت باشه.

 

این پست موقتی است و حذف می‌شود.

  • دوشنبه ۱۰ مهر ۹۶

آقای وزیر کلاهتان را بالاتر بگذارید!

شهریور امسال به نحوی تمام شد که شاید بیش از هر زمانه‌ی دیگری از 38 سال گذشته اسم کارگران و حق و حقوق ایشان بر زبان‌ها افتاد و هر روز عرق شرمی بر پیشانی ما مردم عادی نشاند و این سوال را بار دیگر مطرح کرد که آیا مسئولان و متولیان رسیدگی به امور کارگران هم چنین حسی داشته‌اند؟ آیا ایشان همچون گذشته سکوت کرده‌اند تا به دنبال راه‌های بهتری برای ماله‌کشی اخبار داشته باشند؟ در این نوشته‌ی کوتاه به فاجعه‌ی کارخانجات هپکو و آذراب اراک نمی‌پردازم چرا که یک سال بدون حقوق سر کردن و در نهایت سرکوب با کتک، چنان غم انگیز است که اگر تمام متولیان امور از کارشان استعفا هم بدهند نمی‌توان بی‌مسئولیتی ایشان را بخشید.
اما این تمام اخبار نبوده‌است. در یک هفته گذشته با اتکا به اخباری که در خبرگزاری‌ها منتشر شده‌ دستکم ۱۳کارگر جان خود را از دست داده‌اند.
۲۳شهریور خبرگزاری‌ها از کشته‌شدن یک کارگر ۱۸ ساله در یک قالیشویی در قائمشهر بر اثر برق گرفتگی خبر  دادند. بیست و پنجم یک خودرو با سه نفر از نیروهای خدمات شهری شهرداری شهرستان محمودآباد برخورد کرد که یک نفر آنها کشته شد.
بیست و هشتم شهریور مرگبارترین روز شهریور ماه برای کارگران بود. در این روز تونل چری کوهرنگ فرو ریخت و سه نفر در این حادثه جان خود را از  دست دادند و سه نفر از کارگران یک شرکت دام و طیور در زنجان به دلیل مسمومیت با گاز اسید جان خود را از دست دادند.
فردای آن روز انفجار تانکر گاز باعث کشته‌شدن دو کارگر و مجروح‌شدن دو کارگر دیگر شد. در همین روز یک کارگر حین کار از طبقه نهم یک ساختمان واقع در بزرگراه باکری به انتهای چاهک آسانسور در طبقه منفی ۲ سقوط کرد و جان سپرد و در اتفاقی دیگر دو کارگر شیرازی بر اثر یخ زدگی در مخزن آمونیاک جان خود را از دست دادند.
سالانه نزدیک به هزار و ۵۰۰ کارگر در ایران جان خود را در حوادث کار از دست می‌دهند. بی‌توجهی کارفرمایان به ایمن‌سازی کارگاه و آموزش‌ندیدن کارگران از جمله عوامل اصلی بالابودن میزان حوادث کار در ایران است.
آقای ربیعی وزارتخانه‌ی تحت مدیریت شما چه مسئولیتی در قبال این رخدادها داشته و در یک هفته‌ی گذشته دقیقا چه کرده‌اید؟ بهتر نیست کلاهتان را قدری بالاتر بگذارید؟


 کانال خمارمستی با مطالب متنوع به روز می شود...

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست
                                                     منوچهری دامغانی
  • شنبه ۱ مهر ۹۶

آغاز مهر و آواز عشق

تولدت مبارک مهرآواز ایران

لینک را بخوانید لطفا  ;)


  • شنبه ۱ مهر ۹۶

کلاهبرداری یا آزمون استخدامی؟

این روزها از بالاترین مقامات رسمی مملکت تا آبدارچی مخصوص مدیر کوچک ترین واحدهای دولتی و نیمه دولتی و شبه دولتی همه از اقتصاد دانش بنیان صحبت می‌کنند و تنها راه نجات از بیکاری را کارآفرینی و اشتغال در شرکت‌های دانش‌بنیان اعلام می‌دارند. با این اوصاف وقتی که یکباره همه‌ی امکانات تبلیغاتی در صدا و سیما بسیج می‌شوند تا برگزاری نخستین آزمون استخدامی شرکتهای خصوصی و دانش‌بنیان» را بهه سمع و نظر خیل فارغ‌التحصیلان بیکار برسانند، نتیجه پیشاپیش مشخص خواهد بود... جوانان به سطوح آمده از بیکاری این فرصت را هم مغتنم شمرده به پایگاه اینترنتی مورد نظر هجوم می‌آورند تا از شرایط آزمون اطلاع یابند. شاید تا اینجا مورد مشکوکی به ذهن مخاطب نرسد ولی وقتی که نه از تاریخ دقیق آزمون نشانی پیدا می‌شود و نه از نام و مشخصات شرکت‌های متقاضی نیروی کار، شک و شبهه وجود متقاضی را فرا می‌گیرد. وقتی که مراحل ثبت نام پیش می‌رود و نوبت به انتخاب شغل مورد تقاضی می‌رسد بی‌شک تعجب و ابهام جای خود را به لبخندی سرد می‌دهد. فارغ‌التحصیلان دوره‌ی ارشد و دکترا که سال‌هاست رنج بیکاری را متحمل شده‌اند و با هزار امید و آرزو آمده‌اند تا در شرکتی دانش‌بنیان مشغول به کار شوند ناگهان با مشاغلی روبرو می‌شوند که هرگز در مخیله‌شان نمی‌گنجد. پس از چهار سال انتظار برای جذب نیرو در ارگان‌هایی همچون نفت و گاز و نهادهای فنی تخصصی، حالا وعده‌ی استخدام حداقل 5000 هزار نفر در شرکت‌های دانش‌بنیان آنها را به سامانه‌ی ثبت نامی کشانده و با مشاغلی همچون «تراکت پخش‌کن» و «باغبان» و «کارگر ساختمانی» و «نقاش ساختمانی» مواجه می‌شود... و این منظره به منزله‌ی آب سردی است بر پیکره‌ی دانش و دانشمند و دانش‌بنیان... تعجب‌ها وقتی بیشتر می‌شود که متوجه می‌شوی هزینه‌ی ثبت نامی بسیار بیشتری نسبت به سایر آزمون‌ها جمع‌آوری می‌شود و این آزمون قرار است به صورت اینترنتی برگزار شود! به راستی چه کسی مجوز چنین اقدام نابخردانه‌ای را صادر کرده‌است؟

اوضاع وقتی بغرنج‌تر می‌شود که یک روز مانده به پایان مهلت ثبت نام، مدیرکل هدایت نیروی کار و کاریابی‌های وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی برگزاری آزمونی تحت عنوان شرکت‌های دانش‌بنیان و خصوصی را غیرقانونی می‌خواند. حال باید دید تکلیف پول‌هایی که به حساب این سامانه ریخته شده چه می‌شود و بار دیگر چطور می‌خواهند فارغ‌التحصیلان بیکار و عمدتاً دهه شصتی‌ با مدارج عالیه را تحت فشار روانی و مالی قرار دهند.


پی‌نوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...


دلم رمیده لولی‌وشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز

                                        حضرت حافظ
  • دوشنبه ۲۷ شهریور ۹۶

سپتامبر، ماه خون و نفرت...

نفرین به 11 سپتامبری که سرآغاز خون‌ریزی بود...


اول دبیرستان بودم، تازه سر و گوشم می‌جنبید و آن وقت ها هنوز گفتگوی تمدن‌ها توی بورس بود، هنوز کسی فکر نمی‌کرد به جای گفتگو؛ جنگ، تمدن‌ها را نابود خواهد کرد!


 یک دفعه همه چیز زیر و رو شد... حرکت پر شتاب به سوی تمدن مدرن و صلح جهانی جای خودش را داد به تجارت جنگ برای معامله بر سر جان آدم‌ها و جیب سیاست‌مدارها!


 شهریور بود و همه‌جا صحبت از هواپیماهایی که می‌گفتند القاعده‌چی‌ها کوبانده‌اند وسط برج‌های دو قلوی نیویورک و ساختمان پنتاگون... یک ماه نگذشت و هنوز دنیا در شوک عمیق این حادثه بود که چطور می‌شود تعدادی آواره‌ی جنگ‌زده‌ی افراطیِ افغان، افسانه‌ی سازمان امنیت ایالات متحده را فروریزند که ناگهان آمریکا حمله‌ای همه جانبه به افغانستان را آغاز کرد و نامش را عملیات بلندمدت آزادی گذاشت...


از آن به بعد هیچ وقت دنیا طعم آرامش را نچشید...


عملیات بلندمدت آزادی آنقدر طولانی شد که احدی در خاطرش نماند برای چه حمله کرده بودند!! هنوز که هنوز است نه عراق روی خوش آرامش دیده نه افغانستان! بقیه کشورهای منطقه هم خودشان یک پا آمریکا شده‌اند و نیرو گسیل می‌کنند به سوریه و بحرین و یمن و... این‌ها همه میراث شوم یازده سپتامبر است برای سرزمین نفت و خون...



برگ دیگری از سپتامبر، 28 سال پیش ازین که برای مردم دنیا و به ویژه ما اهالی خاورمیانه معروف شود رخ داد، قلب مردم آمریکای جنوبی، علی الخصوص شیلی، کشور لاله‌های کوهی و کرکس‌های بلندپرواز، در چنین روزی داغ‌دار غمی جاودان شد... (اینجا درباره‌اش نوشته‌ام حتما بخوانیدش)


دردسرهای این ماه شوم به همین‌جا ختم نمی‌شود، دو سال پیش هم مصادف با 11 سپتامبر سانحه‌ی  سقوط جرثقیل در خانه‌ی امن الهی رخ داد و از شانس بد، چند روز بعدش فاجعه‌ی منا... زائران حج قربانی دست تقدیر و بی مسئولیتی سیاستمداران شدند...


عجب روز خونینی‌است 11 سپتامبر، اگر قرار باشد تمام حوادثی که در طول تاریخ در این ماه رخ داده را پشت یر هم قرار دهیم وضع بغرنج تر هم می‌شود... گروگان‌گیری در المپیک مونیخ توسط گروهی به نام سپتامبر سیاه انجام شد و انگار که هیچگاه قرار نیست سپتامبر روی خوش نشان بدهد. این ماه خونین امسال با نسل کشی در میانمار آغار شده و غم و اندوه از تمام روزهای این ماه می‌بارد.


بویی همی‌آید مرا مانا که باشد یار من

بر یاد من پیمود می آن باوفا خمار من

کی یاد من رفت از دلش ای در دل و جان منزلش

هر لحظه معجونی کند بهر دل بیمار من

مولانای جانان

  • دوشنبه ۲۰ شهریور ۹۶

ارتباط ناکامی گتسبی با ژن خوب!

بعضی چیزها هست که خریدنی نیست! حتی اگر گتسبی بزرگ هم باشی، هرچه تلاش کنی نمی‌توانی به آن‌ها برسی. باید ژن خوب داشت تا دست تقدیر هم به پایت بیفتد.

ژن خوب باعث می‌شود «اصیل» به نظر بیایی. خیانت کنی، دروغ بگویی، خون دیگران را در شیشه‌ کنی ولی عاقبت با لبخندی همه‌ی تقصیرها را بیندازی گردن دیگران و حتی آن‌ها را متهم به ریگ‌هایی کنی که به کفش خودت است! آن‌وقت «اگر هم قدری معذب شده‌باشی با جوجه سرخ‌کرده‌ی سرد و آبجو ناراحتی خود را بر طرف می‌کنی!»

ما آدم‌های معمولی در این پهنه‌‌ی دروغ و ریا خاکسترنشین آتش رویاهای مرفهین بی‌دردی هستیم که در مواجهه با آن یا باید نخبگانی باهوش و پرتلاش در رسیدن به کم‌ترین حق خود (یعنی برابری اجتماعی) باشیم یا در «دره‌ی خاکستر» زیر پای اشراف له شویم...

ولی افسوس که هیچ‌گاه تلاش‌های مجدانه‌ی ما چنان که باید به ثمر نخواهد نشست چرا که آریستوکراسی افسانه‌ی دروغین سیاسیونی‌است که خودشان گول ژن خوبشان را خورده‌اند و حالا با این بهانه، «قلاده‌ای گران‌بها» بر گردن ما زده‌اند تا مهارمان را به دست گیرند تا از موقعیت‌شان محافظت کنیم.

در دنیای گتسبی، زندگی شاید مثل جاده‌ای باشد که به خانه‌ای مرموز ختم می‌شود که هر روز عده‌ای پاپتی خود را به آن می‌رسانند تا در میهمانی بزرگی که صاحبخانه برایشان تدارک دیده حاضر شوند. در طول مسیر، چشمان دکتر اکلبرگ (تابلوی بزرگ تبلیغ دکتر عینک‌ساز) چنان خیره بر همگان می‌نگرد که گویی چشمان خداست که ناظر بر دروغ‌ها، خیانت‌ها، زجرها و آرزوهای آن‌هایی‌است که از دره خاکستر عبور می‌کنند.

اما من هرگز نفهمیدم که چرا حتی چشمان مرموز تابلوی تبلیغاتیِ خدا هم صاحبخانه را فراموش کرده‌اند؟ مگر این‌همه تلاش را برای بازسازی خاطره‌ها نمی‌بیند؟ مگر تلاش برای بازیابی جایگاهی لایق معشوق قابل چشم‌پوشی است؟ مگر این همه تلاش برای پیشرفت کافی نیست؟ چرا آخر باید آن‌ها که مجرم‌اند به واسطه‌ی ژن خوبشان در رفاه و آسایش غلت بزنند و آن‌ها که هنوز طعم عشق و انسانیت را به خاطر دارند ناکام سر از گور در بیاورند؟ چرا زندگی برای قهرمانِ‌عاشق، مثل این «میهمانى پرسروصدا» است که «آغازى خوش»، اما «پایانى ناگوار» دارد؟

بهای گزاف عشق را نمی‌توان با هیچ پولی پرداخت، عاشق هرچه صادق‌تر باشد رنج بیشتری خواهد کشید. اما نمی‌دانم در هیاهوی این میهمانی «چشم خدا» به چشم‌چرانی با کدام صنم مشغول بوده‌است که رنج فراق پنج‌ساله را نه با شیرینی وصال، که با خون عاشق می‌شوید و آنگاه که سرخیِ غروبِ زندگی با رنگ خون عاشق درمی‌آمیزد، در آن‌سوی ساحل نورِ سبزِ حیات به خانه‌ی معشوقِ بی‌وفا بازمی‌گردد. وقتی آخرین صفحه‌ی کتاب تمام به پایان می‌رسد، غرق در افسون کلمات با چشمانی برآماسیده از رنج‌های قهرمان مرموز داستان، رو به کاخ آرزوهایم می‌ایستم و فریاد می‌زنم: «آقای گتسبی یه موی شما می‌ارزه به سرتاپای نکبت همه‌شون...»

آنگاه با «رفیق قدیمی‌ام» گتسبی بزرگ، خیره در چشمان دکتر اکلبرگ منقرض می‌شوم تا شاید روزی دیگر برای رسیدن به رویاهایم مجبور نباشم خلاف جریان آب پارو بزنم.


گتسبی بزرگ


در پایان ذکر چند نکته را خالی از لطف نمی‌دانم:

  1.   بدون شک ترجمه «گتسبی بزرگ» برای هر مترجمی یک دام محسوب می‌شود چراکه ترجمه آن بسیار وقت‌گیر است و در هر جمله از این کتاب، آرایه‌ها، تلمیح و اشاره‌های فراوانی وجود دارد. پس از استاد کریم امامی مترجمان بسیاری بخت خود را برای ترجمه‌ی این اثر آزمودند ولی اغلب آثاری فشل و آشفته از ایشان به بازار آمد که حتی با گذشت بیش از 50 سال از ترجمه کریم امامی باز هم یک سر و گردن بالاتر از همه‌ی تجربه‌های ترجمه بود. تا اینکه نشر ماهی با انتشار ترجمه‌ای از رضا رضایی جای خالی یک ترجمه ی دلچسب را پر کرد. رضا رضایی با انتخاب زبانی شیوا و کلماتی به روز و دل‌نشین، و پایبندی به متن اصلی یکی از بهترین نمونه‌های ترجمه‌ی فارسی را برای شاهکارهای ادبی جهان رقم زده‌است. من هر دو ترجمه را خواندم و بی‌هیچ اغراقی ترجمه‌ی رضایی را توصیه می‌کنم.

  2.    این کتاب در زمان زندگی فیتزجرالد توفیق چشمگیری به دست نیاورد و پس از مرگش مورد استقبال منتقدین و مردم قرار گرفت تا آ‌نجا که در فهرست 100 کتاب برتر قرن قرار گرفت.

  3.   این کتاب به شدت تحت تاثیر زندگی شخصی اسکات فیتزجرالد بوده وی تمام تلاشش را برای رسیدن به جایگاهی برتر و ازدواج با دختری که طبقه‌ی اجتماعی بالاتری نسبت به او داشت انجام داد.

  4.   نیمه‌ی اول قرن بیستم دوران طلایی رمان‌های آمریکایی است که اغلب تم اجتماعی دارند. اما کتاب‌های گتسبی بزرگ (فیتز جرالد) و موش‌ها و آدم‌ها(جان اشتاین بک) را نقطه‌ی عطفی بر رمان‌های این دوره می‌دانند چرا که در عصر طلایی امریکا فروپاشی رویای آمریکایی را پیشبینی کرده بودند. 

  5.   اقتباس‌های سینمایی بسیاری از این کتاب شده بازیگران مشهوری همچون رابرت ردفورد در برداشت ۱۹۷۴، به کارگردانی جک کلیتون و بر اساس فیلم نامه‌ای از فرانسیس فورد کاپولا بازی کرده‌اند. فیلم جدیدی از این رمان، با عنوان گتسبی بزرگ (فیلم ۲۰۱۳) و با بازی لئوناردو دی کاپریو ساخته شده که من به شخصه مشتاق دیدنش هستم و بعداً درباره‌اش خواهم نوشت.

پی‌نوشت: ممنون که کانال خمارمستی را دنبال می‌کنید...


دردی است درد عشق 
که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد 
غریب نیست
دانند عاقلان که مجانین عشق را
پروای قول ناصح و پند ادیب نیست

                         سعدی جان جانان

--
  • جمعه ۱۷ شهریور ۹۶
اینجا دغدغه های روزانه ی یکی از اهالی ایران زمین را می خوانید